تفسير / تفسير اجتهادى: كوشش براى تبيين آيات قرآن و استنباط معارف آن بر اساس منابع گوناگون و عقل
تفسير اجتهادى كامل ترين و جامع ترين روش تفسير قرآن است. اجتهاد* از ريشه «ج ـ ه ـ د» (جُهْد يا جَهْد) در لغت به معناى به كار بردن تمام توان براى رسيدن به مقصد است.[1] از نظر اصطلاحى بيشتر در فقه به كار مى رود و به معناى توانايى بر استنباط و استخراج احكام شرعى و فقهى از ادله چهارگانه (كتاب، سنت، اجماع و عقل) است. براى اجتهاد در تفسير معانى متعددى بيان شده است كه كامل ترين آن عبارت است از به كار بردن همه توان در تحصيل حجت بر معنا و مراد و به بيان ديگر اجتهاد در تفسير كوشش براى فهم و تبيين معانى و مقاصد آيات بر اساس شواهد و قراين معتبر است.[2]تفسير اجتهادى را عقلى يا عقلى و اجتهادى[3] يا تفسير به رأى (: به اجتهاد)[4] يا درايى نيز ناميده اند.[5] ذهبى تفسير اجتهادى را در برابر تفسير روايى (محض و غير محض) قرار داده و تفاسيرى همچون طبرى و صافى را روايى معرفى كرده است.[6]اين نوع تفسير در واقع مقابل تفسير نقلى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 129]محض ]است[7] كه محققان اساس آن را دخالت عقل و دقت نظر در نصوص دينى مى دانند و نامگذارى هاى گوناگون نيز بر همين اساس است، به همين جهت در تعريف تفسير اجتهادى گفته اند: روشى است كه بر دقت و درايت و فهم تكيه دارد، در حالى كه مفسر از روايات تفسيرى، ادوات، شرايط، منابع و ابزار تفسير نيز غافل نيست.[8]آية الله معرفت نيز بر اين باور است كه تكيه تفسير اجتهادى بر عقل و نظر بيش از نقل و اثر است، زيرا مناط در نقد و نظريه پردازى راهنمايى عقل و فكر نيرومند است و به صرف منقولات (آثار و اخبار) تكيه و اعتماد نمى شود.[9]ذهبى ضمن نامگذارى تفسير اجتهادى و عقلى به تفسير به رأى آن را به دو قسم ممدوح و مذموم قسمت كرده و تفسير به رأى ممدوح را همان تفسير اجتهادى و عقلى صحيح مى داند.[10] در نتيجه تفسير عقلى بر اجتهاد در فهم نصوص قرآنى و درك مقاصد آن از مدلول ها و دلالت هاى آيات استوار است.[11] برخى ديگر اصطلاح «تفسير عقلى اجتهادى» را در برابر تفسير به رأى مذموم دانسته و گفته اند: مقصود از آن روش اجتهادى اى است كه بر اساس قواعد عقلى قطعى در شرح معانى قرآن و تدبّر در مضامين آن و تأمل در ملازمات بيانات آن استوار شده است.[12]عميد زنجانى تفسير اجتهادى و عقلى را يكى دانسته و مشهورترين روش و مبناى تفسيرى را كه طى قرون اسلامى همواره ميان دانشمندان اسلامى و مفسران قرآن معمول بوده همين روش مى داند و نيز تفسير اجتهادى و عقلى را حد وسط ميان تفسير به رأى و تفسير نقلى معرفى مى كند. به باور ايشان تأمل و تدبر و اجتهاد پايه و اساس فهم آيات و استخراج معانى آن ها در ميان مفسران صدر اسلام مانند ابن عباس و ابن مسعود بوده است. به نظر وى روش تفسير اجتهادى از اعتماد به تدبر و تعقل همراه با تقيد به روايات تفسيرى استفاده مى كند.[13]محمد زغلول عنوان تفسير به رأى را به جاى تفسير اجتهادى به كار برده و تفسير به رأى را تفسير درايى (التفسير بالدراية) ناميده و آن را تفسيرى مى داند كه بر نظر، تفكر، استدلال عقلى و استنباطى كه برآيند آن اجتهاد و اظهار نظر است مبتنى باشد و منظور از رأى در تفسير به رأى يا درايى، همان اجتهاد است.[14]به نظر شحات سيد زغلول روش عقلى در تفسير در برابر روش نقلى است و نخستين گام در تفسير، تفسير نقلى بوده است. پس از آن برخى از دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 130مفسران آراى خود را اظهار و تفسير روايى را با درايى درآميختند.[15]مشكل اساسى اين تعريف ها جدا نكردن تفسير اجتهادى از عقلى به معناى عقل برهانى است، زيرا چنان كه گذشت عقل در تفسير اجتهادى، ابزارى براى فهم و استفاده از منابع دانش تفسير است؛ ولى عقل در تفسير عقلى خود به عنوان منبعى مستقل مورد توجه قرار دارد و به صورت استدلال و برهان عقلى براى اثبات مفهوم آيه اى مورد استفاده قرار مى گيرد.در تفسير به رأى نكوهش شده، تكيه بر تحميل آراى شخصى مفسر بر آيات است نه آنچه با تدبر از آيه يا با استناد به روايات تفسيرى به دست مى آيد.بنا به باور برخى اجتهاد در تفسير غير از اجتهاد اصطلاحى در فقه و اصول است[16]، زيرا در اجتهاد در تفسير مفسر مى كوشد تا متن قرآن و نص آن روشن شود تا احكام، حكمت ها، پندها و مواعظ آن استخراج گردد[17]؛ ولى به نظر مى رسد اجتهاد در تفسير به همان معناى اجتهاد در فقه و اصول است و تفاوت اين دو از جهت متعلَّق و موارد كاربرد است كه نسبت آن عموم من وجه است، زيرا آيات الاحكام متعلَّق هر دو اجتهادند، استنباط احكام شرعى از سنّت متعلَّق اجتهاد فقهى و استنباط معانى غير آيات الاحكام متعلَّق اجتهاد تفسيرى است و متعلَّق اجتهاد فقهى نيست؛ اما اينكه چرا تفسير اجتهادى ناميده شد، با اينكه تفسير به رأى در روايات مذمت و از آن نهى شده است،[18] توجه به سير تاريخى آن مطلب را روشن مى كند.تقسيم تفسير به رأى به ممدوح و مذموم را كه ريشه در معناى لغوى رأى دارد نخستين بار راغب اصفهانى[19] (م. 502 ق.) و سپس قرطبى[20] (م. 651 ق.) و ابن قيم جوزى[21] (م .751 ق.) مطرح كردند و پس از آن مفسران و دانشمندان علوم قرآنى از اهل سنت تفسير به رأى را به عنوان تفسير اجتهادى پذيرفته و تفسير به رأى ممدوح را صحيح و معتبر و تفسير به رأى مذموم را غير معتبر دانستند.[22] در واقع آن ها تفسير اجتهادى را به دو قسم ممدوح و مذموم قسمت كردند. به باور آن ها تفسير اجتهادى صحيح و ممدوح وقتى است كه مفسر شرايط لازم براى تفسير را داشته باشد (=> شرايط مفسر) و با مراجعه به قراين نقلى و عقلى و منابع معتبر براى دستيابى به احكام و معارف قرآن تلاش كند و تفسير اجتهادى مذموم دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 131وقتى است كه مفسر بدون مراجعه به قرائن عقلى و نقلى و شواهد معتبر قرآن را تفسير كند[23]؛ ولى اين درست نيست و در روايات به طور مطلق از تفسير به رأى مورد نهى شده است.[24] تفسير به رأى اجتهاد نيست؛ بلكه همان تكروى يا تحميل رأى بر قرآن است.[25]پيشينه:
برخى بر اين باورند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كيفيت اجتهاد عقلى در فهم نصوص دينى (كتاب و سنت) را به اصحاب خويش تعليم داده[26] و آن حضرت خود نيز طبق همين شيوه برخى آيات را تفسير كرده است.[27] پس از ايشان امام على(عليه السلام) در برخى خطبه هاى نهج البلاغه[28] از مقدمات عقلى براى فهم و تفسير آيات استفاده كرده است. ساير امامان شيعه نيز از همين روش استفاده كرده اند[29] كه با توجه به علم شهودى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) اين كار با هدف تعليم مسلمانان انجام گرفته است.برخى نيز بر اين باورند كه اين نوع تفسير از زمان تابعين آغاز شد[30] و مجاهدبن جبر[31] و پيروان ابن مسعود، از مدرسه كوفه از پيشگامان آن شمرده شده اند[32]؛ ولى اين زمان را بايد دوره گسترش يا تصريح آنان به روش تفسير اجتهادى دانست.[33] آنان در مسائل قرآنى مانند صفات خدا، اسرار آفرينش، داستان هاى پيامبران الهى و مانند آن اعمال نظر مى كردند و ديدگاه هاى خود را با استفاده از ابزار عقل و به روش عقلى عرضه مى كردند. در ميان مذاهب اسلامى، اماميه بيشترين جايگاه را براى اين روش قائل اند، زيرا از نظر آن ها افزون بر آنكه عقل يكى از منابع استنباط حكم است، خود ابزار و راه رسيدن به حكم نيز هست، گرچه در همه جا نمى توان بر آن تكيه كرد.[34]شايد نخستين كسى كه به روش اجتهادى و عقلى جامع اشاره كرده، شيخ طوسى (م. 460 ق.) در مقدمه تفسير التبيان[35] است كه ضمن شمردن اقسام تفسير و سطوح مختلف آن در آن زمان انگيزه خود را نوشتن تفسيرى جامع و اجتهادى مى داند. پس از ايشان مى توان به كلام راغب اصفهانى در مقدمه جامع التفاسير و طبرسى در دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 132مقدمه تفسير مجمع البيان اشاره كرد.[36] سپس سيوطى در الاتقان[37] و پس از ايشان ذهبى در التفسير و المفسرون[38] و معرفت در التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب و خالدبن عبدالرحمن العك در كتاب اصول التفسير و قواعده و عميد زنجانى در كتاب مبانى و روش هاى تفسيرى و عبدالله شحاته در علوم التفسير و تنها كتاب مستقل در اين زمينه از محمد زغلول با عنوان التفسير بالرأى قواعده وضوابطه اشاره كرد.تنوع تفسير اجتهادى:
تفسير اجتهادى بر اساس اختلاف منابع و روش هاى مفسران، متنوع مى شود؛ براى نمونه گاهى در تفسير اجتهادى براى توضيح و تبيين آيات، بيشترين استفاده از آيات قرآن مى شود كه به آن تفسير اجتهادى قرآن به قرآن گفته مى شود و گاه بيشترين استفاده از روايات برده مى شود كه به آن تفسير اجتهادى روايى گفته مى شود و گاه در تفسير آيات از منابع مختلف (قرآن، روايات، عقل، علوم ادبى) بهره برده مى شود كه به آن تفسير اجتهادى جامع گفته مى شود[39]؛ همچنين تفسير اجتهادى بر اساس استعدادها و توانايى هاى علمى و ادبى و دستاوردها و آموخته هاى مفسران از علوم و معارف متنوع و گوناگون است، زيرا هر دانشمندى تخصص علمى خود را وسيله فهم قرآن قرار مى دهد و از زاويه دانشى كه در آن مهارت دارد به قرآن مى نگرد؛ مثلا كسى كه اديب برجسته اى است در تفسير از نظر ادبى بر ديگران برترى دارد؛ همچنين كسانى كه در فلسفه، عرفان، كلام، فقه، لغت يا حتى علوم طبيعى و رياضى و نجوم و جز آن صاحب نظرند آيات مربوط به تخصص خود را بهتر از كسانى كه در آن رشته تخصص ندارند تفسير مى كنند و گرايش ويژه آن ها در تفسيرشان بروز مى كند و در نتيجه تفسير اجتهادى با گرايش متفاوت مانند ادبى، فلسفى، باطنى، عرفانى، علمى، كلامى، اجتماعى و فقهى به وجود مى آيد.[40]همچنين به باور برخى تفسير اجتهادى به اعتبار برخوردارى از شرايط به تفسير اجتهادى صحيح و غير صحيح قسمت مى شود، زيرا تفسير اجتهادى يا داراى شرايط لازم براى تفسير و مفسر و بر پايه قراين صحيح است كه تفسير اجتهادى صحيح است يا داراى شرايط لازم و بر پايه قراين نيست كه تفسير غير صحيح و مردود است.[41]ادله موافقان تفسير اجتهادى :
برخى تفسير اجتهادى را در صورتى روا مى دانند كه مفسّر جامع علوم مورد نياز در تفسير باشد[42] و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 133برخى ديگر آن را جايز نمى دانند، گرچه مفسر در علوم گوناگون مانند لغت، فقه و حديث متبحر باشد. برپايه رأى دوم مفسر تنها مى تواند از روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تفسير استفاده كند.[43] در ديدگاهى افراطى هركس كه اديب و آگاه به اساليب لغت باشد مى تواند قرآن را تفسير كند، اگرچه شرايط ديگر را نداشته باشد.[44]برخى از مهم ترين ادله موافقان تفسير اجتهادى عبارت اند از:1. آيات:
از مهم ترين ادله جواز تفسير اجتهادى كه موافقان به آن استناد كرده اند آياتى است كه انسان را به تدبّر و تفكر* در آيات دعوت و رويگردانان از تدبر را سرزنش مى كند: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرءانَ اَم عَلى قُلوب اَقفالُها» (محمّد/47،24)، «كِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَيكَ مُبـرَكٌ لِيَدَّبَّروا ءايـتِهِ ولِيَتَذَكَّرَ اولوا الاَلبـب». (ص/38، 29)[45]استدلال به اين آيات به يكى از دو معناست: أ. همه آيات قرآن با كليه مقاصد و معانى آن مى توانند براى مفسر از راه تدبر و تعقل و استفاده از مقدمات تفسير اجتهادى معلوم گردند.ب. تدبر به معناى انديشيدن و دريافت حقيقت است[46] و متدبّر واجد شرايط لازم مى تواند با تدبر و تأمل در مدلول آيات قرآن، به فراخور ظرفيت فكرى، علمى و معنوى خود، مراتبى از معانى و مقاصد آيات را ادراك و بخشى از مفاهيم بلند نهفته در آن ها را كشف و استخراج كند[47]، زيرا معنا ندارد خداوند ما را ملزم به تدبر در چيزى كند كه آن را نمى فهميم. معناى دوم با تفسير اجتهادى متناسب است.به آيات ديگرى مانند 83 نساء/4[48]، آيات هدايت و بيان بودن قرآن مانند 185 بقره/2 و 89 نحل/16 و 138 آل عمران/3 بر جواز تفسير به روش اجتهادى و عقلى استدلال شده است.2. روايات:
به رواياتى نيز استدلال شده است؛ مانند اين روايت معتبر از رسول خدا(صلى الله عليه وآله): «فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن». [49] با توجه به اينكه ظاهر از «الفتن» همه فتنه ها و «القرآن» همه قرآن است رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به طور مطلق در هر فتنه اى ما را به قرآن كريم ارجاع داده است، بنابراين بايد در حد توان از هدايت معارف و احكام قرآن بهره گرفت؛ خواه معارف و احكام روشنى كه نياز به تفسير ندارند يا معارف و احكام نيازمند تفسير؛ همچنين حديث متواتر ثقلين كه تمسك به قرآن و عترت را شرط گمراه نشدن قرار داده است و نيز اين سخن دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 134اميرمؤمنان، على(عليه السلام): «عليكم بكتاب الله فإنه الحبل المتين والعصمة للتمسك» [50] كه مسلمانان را به كتاب خدا ارجاع مى دهد، دليل لزوم اجتهاد در فهم و تفسير قرآن اند. روايت مرسل نبوى: «القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على أحسن وجهه؛ قرآن انعطاف پذير و داراى وجوهى است، پس آن را بر بهترين وجه حمل كنيد» نيز مؤيد جواز استنباط و اجتهاد در قرآن است.[51]امام على(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: خداوند كلامش را بر سه قسم قرار داده است: يك قسم آياتى اند كه عالم و جاهل هر دو آن ها را مى فهمند. قسم ديگر آياتى اند كه افراد داراى صفاى ذهن و فهم و حس لطيف و تشخيص صحيح كه خداوند به آن ها شرح صدر داده است آن ها را مى فهمند. قسم سوم آياتى اند كه خداوند متعالى، فرشتگانش و راسخان در علم آن ها را ادراك مى كنند.[52] دلالت اين روايت بر اينكه غير از معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند بخشى از معانى و معارف قرآن را بفهمند آشكار است. در تقسيمى كه از ابن عباس نيز روايت شده است يك قسم از تفسير آيات را ويژه علما مى داند: تفسير يعلمه العلماء[53] كه اين نيز مؤيد جواز اجتهاد در قرآن كريم است.3. سيره پيامبر و امامان معصوم:
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كيفيت اجتهاد عقلى در فهم نصوص دينى (قرآن و سنت) را به اصحاب خويش مى آموخت[54]، چنان كه براى ابن عباس دعا كرد: «اللّهمّ فقهه فى الدين و علمه التأويل». [55] اگر تفسير منحصر در نقل و روايت مى بود، دعاى پيامبر به ابن عباس هيچ ويژگى اى نداشت.[56] هرچند نقل هاى ياد شده از جهت سند ضعيف اند؛ ولى مى توانند مؤيدى بر جواز تفسير اجتهادى باشند؛ همچنين سيره ائمه اطهار(عليهم السلام) چنين بوده است كه شاگردانى براى فهم قرآن و احكام شرعى تربيت كرده، به آنان اجازه اجتهاد و استنباط از آيات و روايات مى داده اند. امام صادق(عليه السلام) فرمود: «إنّما علينا أن نلقي إليكم الأُصول و عليكم أن تفرّعوا[57]؛ بر ماست كه اصول و مبانى استنباط را بر شما القا كنيم و وظيفه شما استخراج احكام فرعى و جزئى است». حتى بر برخى از شاگردان (مانند عبد الاعلى مولا آل سام) قواعد تفريع مسائل را مى آموخت، چنان كه مولى آل سام از كيفيت وضوى جبيره براى كسى كه داراى جراحت است و قادر نيست روى پا را مسح كند پرسيد و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 135حضرت پاسخ داد: بر جبيره مسح شود؛ آن گاه فرمود: يُعرف هذا وأشباهه من كتاب الله عزوجل؛ قال الله تعالى: «ما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَج». [58] (حجّ/22،78) برپايه اين روايت، غير امام نيز مى تواند چنين احكامى را استنباط كند و گرنه مى فرمود: «حكم اين مسئله و مانند آن را من از كتاب خدا مى فهمم». همين گونه است آموزش امام باقر(عليه السلام) درباره استنباط حكم مسح بخشى از سر[59]، و مسئله رجعت[60] و نيز آموزش امام صادق(عليه السلام) درباره استنباط وجوب امر به معروف و نهى از منكر بر افراد توانا و آگاه.[61]4. سيره عقلا:
دليل ديگر بر جواز تفسير اجتهادى سيره عقلاست. روش عقلا در فهم مطالب هر كتابى اين است كه مطالب مبهم آن را با شيوه اى خاص روشن و معناى كلام و مراد نويسنده را آشكار مى كنند. اين سيره همان اجتهاد در فهم معناى كلام و مراد گوينده و نويسنده است كه همواره معمول بوده و خداوند متعالى و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را رد نكرده اند. قرآن كريم گرچه باطنى دارد كه فهم آن با قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره ممكن نيست و از اين نظر با كتاب هاى ديگر فرق دارد؛ ولى ظاهرى نيز دارد كه روش تفهيم آن مانند روش تفهيم ديگر كتاب هاست و با اين سيره جواز اجتهاد در فهم معناى متن و صحت روش تفسير اجتهادى در تفسير قرآن ثابت مى شود.حتى مى توان گفت چون دانستن بسيارى از معارف و احكام قرآن ضرورى اند و كوشش براى فهم آن ها از راه مناسب از نظر عقل و عقلا لازم است، وجوب تفسير اجتهادى فى الجمله ثابت مى شود.[62]ادله مخالفان:
برخى با گرايش به اخباريگرى، تفسير اجتهادى را منع كرده، بر اين باورند كه تفسير قرآن براى هيچ كس حتى براى متخصصان در علم نحو، لغت، ادبيات، علوم عقلى، فقه، اخبار و آثار جايز نيست و راه تفسير قرآن تنها تكيه بر روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صحابه و تابعان است.[63]شيخ طوسى از برخى اماميه نقل مى كند كه تفسير قرآن جز با روايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) كه سخن آنان مانند سخنان پيامبر حجت است جايز نيست.[64]اين گروه افراطى ادله اى دارند؛ از جمله: 1. هرگونه تفسير براساس ظواهر قرآن و استفاده از ادله عقلى و اجتهادى به تفسير به رأى ممنوع مى انجامد، چنان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى كه دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 136قرآن را به رأى تفسير كند، اگرچه به واقع دست يابد به خطا رفته است.[65]پاسخ اين است كه تفسير اجتهادى با تفسير به رأى تفاوت دارد؛ در تفسير اجتهادى و عقلى، مفسر با نيروى عقل و به كمك ابزارهاى فهم دين مانند لغت از منابع دينى مانند قرآن و سنت و عقل[66] براى فهم آيه بهره مى گيرد، در حالى كه تفسير به رأى، عبارت است از تحميل سليقه و رأى شخصى بر آيه، بدون دليل معتبر[67] يا تفسير متشابهات قرآن بدون بهره گيرى از روايات معصومان(عليهم السلام)،[68] يا گفتن خلاف حق و نسبت دادن آن به قرآن است[69] يا تأييد مذهب فاسد، به اين گونه كه مذهب اصل و تفسير تابع آن قرار داده شود يا حكم قطعى درباره مراد خدا بدون دليل قطعى.[70] (=> تفسير به رأى)2. رواياتى كه عقل بشر را از تفسير قرآن ناتوان و فهم قرآن را منحصر به معصومان(عليهم السلام) مى دانند. برخى از اين روايات را شيخ حر عاملى در وسائل الشيعه در بابى با عنوان عدم جواز استنباط احكام نظرى از قرآن آورده است[71] كه به برخى از آن ها اشاره مى شود: أ. امام صادق(عليه السلام) فرمود:«يا جابر ان للقرآن بطناً وللبطن ظهراً، ثم قال: يا جابر! ليس شىء أبعد من عقول الرجال منه[72] اى جابر! قرآن باطنى دارد و آن باطن ظاهرى دارد. اى جابر! چيزى دورتر از عقل انسان به قرآن نيست».ب. امام باقر(عليه السلام) فرمود: «ليس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن؛ إنّ الآية يكون أولها في شيء وأوسطها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصل متصرف على وجوه».[73]ج. امام صادق(عليه السلام) فرمود: قرآن مَثَل هايى است براى قومى كه داراى دانش اند، نه غير آنان و براى گروهى كه قرآن را چنانكه شايسته آن است تلاوت مى كنند و آن ها كسانى هستند كه به قرآن ايمان مى آورند و آن را مى شناسند؛ اما بر غير آنان، قرآن دشوار و از دسترس دل هاى آن ها دور است، به همين جهت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: راستى كه هيچ چيزى دورتر از قلب هاى اين قبيل افراد نسبت به تفسير قرآن نيست. در اين قرآن همه مردم ـ مگر كسى كه خدا بخواهد ـ سرگردان اند. سپس امام(عليه السلام) به آيه 83 نساء/4 استناد كرده كه رسول و اولواالامر آن را مى دانند؛ ولى غير از آنان هرگز آن را نمى دانند: «إنّما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم و لقوم يتلونه حق تلاوته و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 137هم الذين يؤمنون به و يعرفونه و أما غيرهم فما أشد إشكاله عليهم و أبعده من مذاهب قلوبهم و لذلك قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): إنّه ليس شى أبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن ... و في ذلك تحيّر الخلايق أجمعون إلاّ ما شاء الله، ثم قال: و لو ردّوه إلى الرسول و إلى أُولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و أما غيرهم فليس يعلم ذلك أبداً».[74]روايات ياد شده مرسل يا ضعيف اند. افزون بر اينكه هيچ شاهدى وجود ندارد كه مقصود از آن ها غير قابل فهم بودن ظاهر آيات قرآن براى غير معصومان باشد، بلكه صدر و ذيل اين روايات و قراين خارجى نشان مى دهند كه مقصود دستيابى به فهم همه معارف قرآن اعم از معانى ظاهرى و باطنى آن است يا اينكه ناظر به فهم بخش خاصى از معارف قرآن يعنى فهم معانى باطنى آن است.[75]3. روايات متعددى با بيان هاى گوناگون درباره تفسير قرآن نقل شده است كه ظاهر برخى از آن ها تنها انحصار تفسير قرآن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) است[76]، چنان كه امام باقر(عليه السلام) پس از پرسش تفسير چند آيه از قتاده و شنيدن پاسخ هاى نادرست وى فرمود:«إنما يعرف القرآن من خُوطب به[77]؛ قرآن را فقط مخاطبان آن مى شناسند». بررسى اين روايات نيز نشان مى دهد كه مقصود از آن ها نفى آگاهى كامل به مفاد همه آيات قرآن كريم است كه مدعاى كسانى مانند قتاده بود. مؤيد اين مطلب روايات متعددى[78] است كه مى گويند: هيچ كس جز اوصياى پيامبر(صلى الله عليه وآله)نمى توانند ادعا كند همه ظاهر و باطن قرآن نزد آنان است.[79]به هر روى منع از تفسير در روايات پيشين مربوط به مواردى است كه مفسر معناى حقيقى و صحيح آيه را نمى داند يا ناظر به فهم بخشى خاص از معارف قرآن مانند فهم باطن قرآن يا تأويل آيات متشابه است كه به اهل بيت(عليهم السلام) و راسخان در علم اختصاص دارد. روايات زيادى دلالت دارند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) راسخان در علم هستند و ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل همه قرآن را مى دانند.[80]4. مخالفان تفسير اجتهادى از اهل سنت نيز رواياتى بدين مضمون نقل مى كنند كه برخى صحابه و تابعين از تفسير قرآن دورى مى كردند، چنان كه درباره سعيدبن مسيب گفته شده كه چون از تفسير آيه اى از قرآن از وى مى پرسيدند، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 138سكوت مى كرد؛ گويا هيچ سخنى نشنيده است.[81] از شعبى نيز نقل شده است كه سه چيز است كه درباره آن ها چيزى نمى گويم تا زمانى كه مرگم فرا رسد: قرآن، روح و رأى.[82] اين گونه روايات افزون بر ضعف و عدم اعتبار سند، در مقام نهى از تفسير به رأى و امر به احتياط در نسبت دادن امور غير قطعى به خداوند است.[83]نكته ديگر اينكه اين روايات با استدلال بر اينكه معارف قرآن بلند مرتبه و پيچيده اند و جز براى معصومان(عليهم السلام) فهم پذير نيستند با صريح آيات قرآن منافات دارند؛ آياتى كه قرآن را كتابى روشن براى مردم معرفى مى كنند: «هـذا بَيانٌ لِلنّاسِ وهُدًى ومَوعِظَةٌ لِلمُتَّقين» (آل عمران/3،138) و آن را براى يادآورى (و پند گرفتن) آسان مى دانند. (قمر/54،17) و مردم را به تدبر در قرآن فرا مى خوانند. (نساء/4،82؛ محمّد/47،24؛ ص/38، 29) و قرآن را نور و كتاب مبين مى دانند. (مائده/5،15) اين آيات نشان مى دهند كه مفاهيم و تفسير قرآن با تعقل، تدبر و تلاش ممكن و براى مردم نيز قابل فهم و مطالب آن آسان است.5. تفسير اجتهادى و عقلى نسبت دادن مطالب غير قطعى به خداوند است، در حالى كه خداوند متعالى پيروى كردن از گمان و غير علم را منع كرده است: «ولاتَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ» (اسراء/17،36)؛ و كسى كه مطلب غير علمى را به خداوند نسبت بدهد، به خدا افترا بسته است و نسبت غير علمى به خداوند حرام است: «واَن تَقولوا عَلَى اللّهِ ما لاتَعلَمون» (اعراف/7،33)؛ و تفسير اجتهادى چون يقين آور نيست حرام است. پاسخ اين است كه پيروى از گمان اگر به دليل شرعى مانند آيات و روايات مستند باشد پيروى از دليل شرعى است نه ظن شخصى؛ و دليل قطعى مانند خبر متواتر يا آيات قرآن قابل پيروى است و اگر مانند خبر واحد ظن آور باشد مى تواند جانشين علم شود.[84]6. براساس آيه «واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم» (نحل/16،44) خدا تبيين معانى قرآن را از وظايف پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار داده است، پس براى غير آن حضرت اين كار روا نيست.[85] پاسخ اين است كه از اين آيه استفاده مى شود كه آن حضرت به همه معانى قرآن آگاه است؛ ولى بر منع ديگران از تفسير قرآن در چهارچوب قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره دلالت ندارد.شرايط تفسير اجتهادى:
براى تفسير اجتهادى شرايطى است تا مفسّر را از خطا در تفسير باز دارد و قرآن را بدون دليل تفسير نكند. برخى مانند راغب اصفهانى[86]، طبرسى[87]، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 139سيوطى[88] و معرفت[89] شرايطى را براى مفسر بيان كرده اند. برخى مفسران اعتقاد و عمل را اصل همه شرايط مى دانند كه علم بدون عمل كامل نيست، چنان كه خداوند در قرآن ايمان را با عمل صالح همراه دانسته است. راغب همه شرايط و علوم لازم براى مفسر را در سه نوع علم خلاصه كرده است: علوم لفظى، علوم عقلى و علوم موهبتى.[90]اما شرايط و علوم لازم عبارت اند از: علوم لغت (آشنايى با واژگان عربى)، نحو، صرف، اشتقاق، علوم بلاغى يعنى معانى، بيان و بديع، قرائات، اصول دين (كلام)، فقه، اصول فقه، اسباب نزول و قصص[91] كه مى توان براى دستيابى به آن از علم تاريخ كمك گرفت، ناسخ و منسوخ (كه شامل عموم و خصوص، مجمل و مفسر و مانند آن نيز مى شود) حديث (و علوم مربوط به آن مانند علم رجال) و علم موهبت و آن علمى است كه خداوند متعالى به كسى مى دهد كه به علم خود عمل كند.[92]البته نمى توان علوم لازم و مقدماتى را منحصر در اين موارد دانست[93]، زيرا قرآن به مطالب تورات و انجيل نيز اشاره دارد كه مفسر بايد به عهدين مراجعه كند؛ همچنين قرآن شامل مسائل تاريخى و جغرافياى قصص است كه بايد به علوم مربوط به آن ها مراجعه شود. برخى افزون بر شرايط لازم، آدابى نيز براى مفسر بيان كرده اند كه التزام به آن ها لازم است و در صورتى كه مفسر فاقد آن ها باشد بهتر است در تفسير سكوت كند. بيشتر اين آداب آداب باطنى و معنوى مفسر و عبارت اند از اينكه مفسر كار خود را به خدا واگذارد، اهل زهد باشد، به گونه اى كه به دنيا و هواى نفس تمايل نداشته باشد، عالم به ابواب سرّ مانند اخلاص و توكل باشد، بر ديدگاه هاى مفسران پيشين و كنونى احاطه داشته باشد و داراى قلب سالم، قدرت انديشه و فهم پاكيزه باشد.[94]جوادى آملى بر اين باور است كه گذشته از لزوم آشنايى با علوم قرآنى، مفسر نيازمند بررسى شرايط برهان و موانع آن است تا بتواند از برهان عقلى بهره ببرد و از آسيب مغالطه مصون بماند.[95]تفاسير اجتهادى:
جز معدودى از تفاسير روايى محض، ديگر تفاسير ـ با قطع نظر از رعايت شرايط صحيح اجتهاد يا گرفتار شدن به تفسير به رأى ـ يا اجتهادى اند يا از اجتهاد بهره اى برده اند. تفسيرهاى اجتهادى متنوع و گوناگون اند و مهم ترين آن ها عبارت اند از التبيان، اثر شيخ طوسى (م. 460 ق.)، روض الجنان و روح الجنان از ابوالفتوح رازى (م. 535 ق.)، التفسير الكبير از فخر رازى (م. 606 ق.)، الجامع لاحكام القرآن از دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 140قرطبى (م. 671 ق.)، الكشاف تأليف زمخشرى (م. 538 ق.)، المحرر الوجيز اثر محمدبن عطيه اندلسى (م. 542 ق.)، مجمع البيان از طبرسى (م. 548 ق.)، انوار التنزيل و اسرار التأويل نگاشته بيضاوى (م. 685 ق.)، مدارك التنزيل اثر نسفى (م. 710 ق.)، لباب التأويل فى معانى التنزيل معروف به تفسير خازن از ابوالحسن على بغدادى (م. 741 ق.)، البحر المحيط، اثر ابوحيان اندلسى (م. 754 ق.)، تفسير القرآن العظيم، از ابن كثير دمشقى (م. 774 ق.)، نظم الدرر فى تناسب الآيات والسور از ابراهيم بن عمر بقاعى (م. 865 ق.)، السراج المنير اثر محمدبن محمد شربينى (م. 977 ق.)، ارشاد العقل السليم از ابوالسعود (م. 982 ق.)، منهج الصادقين از فتح الله كاشانى (م. 988 ق.)، تفسير الصافى اثر فيض كاشانى (م. 1075 ق.)، روح المعانى اثر سيد محمود آلوسى (م. 1263 ق.) تفسير المراغى از محمد مصطفى مراغى (م. 1298 ق.)، محاسن التأويل از قاسمى (م. 1332 ق.)، تفسير المنار اثر رشيد رضا (م. 1354 ق.)، اطيب البيان از سيد عبدالحسين طيب (م. قرن 14)، فى ظلال القرآن، اثر سيد قطب (م. 1386 ق.)، الميزان نگاشته سيد محمد حسين طباطبايى (م. 1402 ق.)، تفسير الحديث اثر محمد عزة دروزه (م 1440 ق.)، التحرير والتنوير از ابن عاشور (م. 1393 ق.)، الفرقان اثر محمد صادقى (تأليف 1397 ق.)، الاساس فى التفسير از سعيد حوى (تأليف 1398 ق.)، من وحى القرآن اثر سيد محمد حسين فضل الله (تأليف 1399 ق.)، الكاشف از محمد جواد مغنيه (م. 1400 ق.)، مواهب الرحمن اثر عبدالكريم مدرسى (تأليف 1404 ق.)، تفسير نمونه (فارسى)، الامثل (عربى) اثر ناصر مكارم شيرازى و ديگران (تأليف 1405 ق.)، تفسير شعراوى از محمد متولى شعراوى (قرن 15)، تفسير المنير اثر وهبه الزحيلى (تأليف 1411 ق.) و مواهب الرحمن از سيد عبدالاعلى سبزوارى (م. 1414 ق.). برخى تفسير طبرى (م. 310 ق.) را نيز از تفاسير اجتهادى برشمرده اند.[96]منابع
الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407 ق؛ الاجتهاد والتقليد، تقرير البحث الخوئى (م. 1413 ق.)، على الغروى، قم، الهادى، 1410 ق؛ الاحكام فى اصول الاحكام، الآمدى (م، 631 ق.)، به كوشش عبدالرزاق عفيفى، دمشق، النور، 1402 ق؛ اصول التفسير و قواعده، خالد عبدالرحمن العك، دارالنفائس، 1406 ق؛ اصول الفقه، محمد رضا مظفر (م. 1388 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1370 ش؛ اعلام الموقعين، ابن قيم الجوزية (م، 751 ق.)، به كوشش عبدالرحمن الوكيل، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البيان فى تفسير القرآن، الخوئى (م. 1413 ق.)، انوارالهدى، 1401 ق؛ بصائرالدرجات، الصفار (م. 290 ق.)، به كوشش كوچه باغى، تهران، اعلمى، 1404 ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 141حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، 1409 ق؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378 ش؛ تطور تفسير القرآن، محسن عبدالحميد، بغداد، جامعة بغداد بيت الحكمة، 1989 م؛ التفسير بالرأى، محمد حمد زغلول، دمشق، مكتبة الفارابى، 1420 ق؛ تفسير الثورى، سفيان الثورى (م. 161 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1403 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ تفسير و مفسران، معرفت، قم، التمهيد، 1373 ش؛ التفسير والمفسرون، محمد حسين الذهبى، بيروت، دارالقلم، 1407 ق؛ التفسير والمفسرون، معرفت، مشهد، الجامعة الرضوية، 1418 ق؛ التفسير و مناهجه والنص و تفسيره، السيد احمد عبدالغفار، مصر، دارالمعرفة الجامعية، 2000 م؛ تهذيب الاحكام، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش موسوى و آخوندى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365 ش؛ جامع الاحاديث، اسماعيل معزى ملايرى، قم، الصحف، 1413 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ الخرائج والجرائح، الراوندى (م. 573 ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدى(عج)؛ دراسات فى التفسير و رجاله، عطية الجبورى، بيروت، دارالندوة الجديدة، 1406 ق؛ روش شناسى تفسير قرآن، محمود رجبى، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379 ش؛ روش علامه طباطبايى در تفسير الميزان، على الاوسى، ترجمه سيد حسين ميرجليلى، تهران، اميركبير، 1381ش؛ روشها و گرايش هاى تفسيرى، حسين علوى مهر، تهران، اسوه، 1381 ش؛ سه مقاله در تاريخ تفسير، محمد باقر حجتى، تهران، بنياد قرآن، 1360 ش؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393 ق.)، به كوشش عبدالغفور، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق؛ علوم التفسير، عبدالله شحاتة، القاهرة، مكتبة نهضة الشرق، 1986 م؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور (م. 880 ق.)، به كوشش عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403 ق؛ الفصول الغروية فى الاصول الفقهيه، محمد حسين الاصفهانى (م. 1361 ق.)، قم، داراحياء العلوم الاسلامية، 1404 ق؛ فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، جعفر سجادى، تهران، اميركبير، 1375 ش؛ القرآن والتفسير، عبدالله محمد شحاته، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ كفاية الاصول، محمد كاظم الخراسانى (م. 1329 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1417 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ مبانى و روشهاى تفسيرى، عباسعلى عميد زنجانى، تهران، وزارت ارشاد، 1379 ق؛ مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، تهران، وزارت ارشاد، 1373 ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ المحاسن، ابن خالد البرقى (م. 274 ق.)، به كوشش حسينى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1326 ش؛ مدخل التفسير، محمد فاضل لنكرانى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1413 ق؛ مصباح الاصول، تقرير البحث الخوئى (م. 1413 ق.)، حسينى، قم، مكتبة الداورى، 1417 ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ معانى الاخبار، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ش؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404 ق؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ المفسرون حياتهم و منهجهم، سيد محمد على ايازى، تهران، وزارت ارشاد، 1414 ق؛ مقدمة جامع التفاسير، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش احمد حسن، كويت، دارالدعوة، 1405 ق؛ مكاتب تفسيرى، على اكبر بابايى، تهران، 1381 ش؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م. 588 ق.)، به كوشش گروهى از اساتيد نجف، نجف، الحيدرية، 1376 ق؛ المناهج التفسيريه، السبحانى، بيروت، دارالولاء، 1426 ق؛ من مناهج التفسير، الشحات سيد دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 142زغلول، اسكندرية، جامعة الاسكندرية، 1999 م؛ المنهج الاثرى فى تفسير القرآن الكريم، هدى جاسم محمد ابوطبره، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1414ق؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، محمد على تهانوى، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1996 م؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.) به كوشش ربانى شيرازى، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1403 ق.حسين علوى مهر ، سيد عبدالرسول حسينى زاده[1]. المصباح، ص 112؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 486؛ الصحاح، ج 2، ص 460 - 461، «جهد».[2]. نك. مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 107 - 108.[3]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 349؛ مبانى و روش هاى تفسيرى، ص 331 - 332؛ روش علامه طباطبايى در الميزان، ص 246.[4]. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 1، ص 255، التفسير بالرأى، ص 107.[5]. التفسير بالرأى، ص 107؛ تسنيم، ج 1، ص 58.[6]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 210 - 211، 255.[7]. اصول التفسير و قواعده، ص 176؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 256 - 265.[8]. التفسير و مناهجه والنص و تفسيره، ص 152.[9]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 350.[10]. ر. ك: التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 256، 265.[11]. اصول التفسير و قواعده، ص 167.[12]. المفسرون حياتهم و منهجهم، ص 40.[13]. مبانى و روش هاى تفسير قرآن، ص 331.[14]. التفسير بالرأى، ص 107.[15]. من مناهج التفسير، ص 121.[16]. التفسير بالرأى، ص 169 - 170.[17]. همان، ص 169.[18]. جامع البيان، ج 1، ص 55 - 56؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 18.[19]. ر. ك: التفسير بالرأى، ص 114.[20]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 31 - 34.[21]. اعلام الموقعين عن رب العالمين، ج 1، ص 66 - 70.[22]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 256 - 265؛ التفسير بالرأى، ص 114؛ اصول التفسير و قواعده، ص 167 - 168.[23]. ر. ك: تفسير قرطبى، ج 1، ص 31 - 34؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 38 - 39، «مقدمه»؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 256 - 265.[24]. المناهج التفسيريه، ص 67؛ مكاتب تفسير، ج 2، ص 14.[25]. روش شناسى تفسير قرآن، ص 58 - 59.[26]. تطور تفسير القرآن، ص 98.[27]. ر. ك: نورالثقلين، ج 1، ص 701.[28]. نهج البلاغه، خطبه 18، 183، 221، 223.[29]. ر.ك. نورالثقلين، ج 1، ص 418 - 419، 494، 607، 650، 705، 786؛ معانى الاخبار، ص 513.[30]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 350.[31]. همان، ج 1، ص 337؛ سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 46.[32]. التفسير و مناهجه والنص و تفسيره، ص 151.[33]. همان؛ المنهج الاثرى، ص 53.[34]. اصول الفقه، ج 3، ص 125 - 134.[35]. التبيان، ج 1، ص 4 - 5.[36]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93.[37]. الاتقان، ج 2، ص 394 - 396.[38]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 258.[39]. ر. ك: مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 25 - 26.[40]. ر. ك: التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 353؛ التفسير بالرأى، ص 295.[41]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93 - 97.[42]. الاتقان، ج 2، ص 395 - 397، 399.[43]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93؛ التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 49.[44]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93.[45]. الميزان، ج 17، ص 197؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 262.[46]. تاج العروس، ج 6، ص 389؛ لسان العرب، ج 4، ص 283؛ مجمع البيان، ج 3، ص 124.[47]. مبانى و روشهاى تفسير قرآن، ص 331 - 332.[48]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 262.[49]. الكافى، ج 2، ص 599.[50]. نهج البلاغه، خطبه 156؛ بحارالانوار، ج 89، ص 23.[51]. عوالى اللئالى، ج 4، ص 104؛ الاتقان، ج 2، ص 395 - 396.[52]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 143.[53]. تفسير الثورى، ص 14؛ جامع البيان، ج 1، ص 54؛ مجمع البيان، ج 1، ص 26.[54]. تطور تفسير القرآن، ص 98.[55]. الخرائج والجرائح، ج 1، ص 57 - 58؛ المناقب، ج 1، ص 74.[56]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 263.[57]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 40 در روايتى مشابه امام رضا(عليه السلام) به احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى فرمود: «علينا إلقاء الأُصول وعليكم التفريع»همان، ص 41.[58]. تهذيب الاحكام، ج 1، ص 363؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 326.[59]. تفسير عياشى، ج 1،ص 299؛ نورالثقلين، ج 1، ص 596.[60]. تفسير عياشى، ج 2، ص 112.[61]. نور الثقلين، ج 1، ص 380.[62]. ر. ك: مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 125 - 126.[63]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93.[64]. التبيان، ج 1، ص 4.[65]. جامع البيان، ج 1، ص 56؛ جامع الاحاديث، ج 1، ص 307.[66]. همان، ر. ك: الميزان، ج 3، ص 76.[67]. ر.ك. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 1، ص 265؛ المناهج التفسيريه، ص 62.[68]. البيان، ص 269؛ تفسير و مفسران، ج 1، ص 73.[69]. الميزان، ج 3، ص 78.[70]. الاتقان، ج 2، ص 402.[71]. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 141 - 142، 149 - 150.[72]. تفسير عياشى، ج 1، ص 11.[73]. همان؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 142.[74]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 141؛ المحاسن، ج 1، ص 268.[75]. ر. ك: روش شناسى تفسير قرآن، ص 46 - 50.[76]. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 132، 134، 139، 142، 148 - 149.[77]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 136.[78]. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 132، 134، 148.[79]. الكافى، ج 1، ص 228.[80]. ر. ك: الكافى، ج 1، ص 213؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 9 - 11، 164؛ بصائر الدرجات، ص 222 - 224.[81]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 260.[82]. همان.[83]. ر. ك. همان، ص 261.[84]. البيان، ص 398؛ مدخل التفسير، ص 173 - 176؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 257 - 258.[85]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 257.[86]. مقدمة جامع التفاسير، ص 94 - 95.[87]. مجمع البيان، ج 1، ص 81 - 82.[88]. الاتقان، ج 2، ص 397 - 399.[89]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 52 - 54.[90]. مقدمة جامع التفاسير، ص 94.[91]. همان، ص 95.[92]. ر. ك: مقدمة جامع التفاسير، ص 95؛ الاتقان، ج 2، ص 399.[93]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 269.[94]. همان، ص 268 - 269.[95]. تسنيم، ج 1، ص 170 - 179.[96]. علوم التفسير، ص 19 - 21.